می پسـندم پاییـز را
که معافـم می کنـد
از پنـهان کردن دردی که در صـدایم می پیچـد ُ
اشکی که در نگاهـم می چرخـد
آخر همه مـی داننـد سـرما خورده ام
!
می پسـندم پاییـز را
که معافـم می کنـد
از پنـهان کردن دردی که در صـدایم می پیچـد ُ
اشکی که در نگاهـم می چرخـد
آخر همه مـی داننـد سـرما خورده ام
!